زنـان و کــودکـان را وا نـهــادممـیـان دشــمـنـان تــنـهـا نـهــادم به سـویت آمـدم تـنهـاتر از پیشرهاتر،تشـنهتر،شیداتر از پیش قــبـولـمکـن بـهقـربـانـیخـدایـاخـلـیلات را به مـهـمـانی خـدایا عجب قـرب وبهـایی دارداینجاعجب سعی وصفایی دارد اینجا گلویتشنهام را اشک ساقیاستمرا تا دوست یک شمشیر باقیاست به صحـرای دلـم پـیچـیـده بویتالـهی تـشـنـه درراهـم بهسویت گشودم سوی تو بال وپرای دوستتنـم بیزار از بار سر ای دوست نـدارم شکـوه از زخـم سر وتنواز تـنـهـایـی وانـبــوه دشـمـن نه غـربت میکـنـد انـدوهگـیـنـمنـه داغـیمینـشـانـد برزمـیـنـم تکـاپـوکـرد خـصـم تـیـرهدل تابـجـنـبـانـد دل نـسـتــوهـم ازجـا ولی هـربار پـا بـرجـا تـرم دیـدصبور وسخت و بیپرواترم دید بسی کـوشـید ازشـورم بـکـاهـدنمی ازعـشق منـصـورم بکـاهد نمیفـهـمـیـد مـا شـور آفـریـنـیـمامــــام اولــیــن و آخـــریــنــیــم نمیفـهـمـید مـعـصوم ازگـنـاهمنـگـرددهـیـچ خـاری سـد راهـم گـمـانمـیکـرد مـنبیتـابآبـم نـمـیدانـسـت بـاران وسـحــابـم نمیفـهـمید روح آب،زهـراستچراغ زندگانی روشن ازماست نـداردعـزم من آهـنـگ سـسـتینمیگـیـرد شـتـابم رنگسـسـتی دمـی آسـوده وآسـودن هـیـهـاتحسین و یکقدم برگشتن هیهات به اشک زینبنـسـتـوه سـوگـنـدبه عزم و طاقت چون کوه سوگند به گـلـبـرگگـلـویاصـغـرمـنبـه عــبـاس دلـیــرواکـبــرمـن قـسـم بـراشـک زینالـعـابـدیـنمبـهمــردان حـمــاســه آفــریــنـم که من ازیک دم بیدوست سیرم اگـرسـرمـیدهـم مـنـت پـذیـرم مرا عزمی به پهنای غدیر استمرادرپیش حجّی بینظیراست سراپا غرق نور و عشق وشورممحمد در حـرا،موسی به طورم من از زنـدان تن خوشـنام رستممن از میـقـات خون احرام بستم حرامم باد ماندن دیگرای دوستبجزدرخون شکفتن دیگرای دوست حـرامـم بـاد پـیــونـد ســر وتـنحـرامـم بـاد بـر پــای ایـسـتـادن مـقـدر شـد مـرا احــرام ایـنـجــایکی ازخون یکی از خاک صحرا به باغ مـقـتـلم بویبهـشت استمحقق شد هرآنچه سرنوشت است